پاسخ:
مهمترين مسأله در مباحث مربوط به توحيد و شرك، شناخت معيار آن دو مىباشد و تا اين مسأله به صورت كليدى حل نشود، بخشى از مسائلى كه جنبه روبنايى دارد حل نخواهد شد. از اين جهت مسأله توحيد و شرك را در ابعاد مختلف، امّا به صورت فشرده، مطرح مىكنيم:
۱- توحيد در ذات
توحيد در ذات، به دو صورت، مطرح مىشود:
الف- خدا (و به تعبير دانشمندان علم كلام: «واجب الوجود») يكى است و نظير و مثلى ندارد، اين همان توحيدى است كه خداوند از آن در قرآن مجيد به صورتهاى گوناگون ياد مىكند و مىفرمايد:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىِءٌ».
[۱]- هيچ چيز، نظير و مثل او نيست.
و در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفواً أحَداٌ».
[۲]- هيچ همتا و مانندى براى او نيست.
البته گاهى اين نوع از توحيد به صورت عوامانه به گونهاى ديگر تفسير مىشود كه رنگ توحيد عددى به خود مىگيرد و آن اين كه: خدا يكى است، دو تا نيست.
ناگفته پيداست كه اين نوع از توحيد (عددى) شايسته مقام الهى نيست.
ب: ذات خدا بسيط است نه مركّب؛ زيرا تركّب يك موجود از اجزاى ذهنى يا خارجى، نشانه نياز او به اجزاى خود مىباشد و «نياز» نشانه «امكان» است و امكان ملازم با احتياج به علّت، و همگى با مقام واجب الوجود، ناسازگار است.
۲- توحيد در خالقيّت
توحيد در خالقيت از مراتب توحيد است كه مورد پذيرش عقل و نقل مىباشد.
از نظر عقل، ما سوى اللَّه يك نظام امكانى است كه فاقد هر نوع كمال و جمال است و هر چيز هر چه دارد، از سرچشمه فيض غنىّ بالذّات گرفته است. پس آنچه در جهان از جلوههاى كمال و جمال ديده مىشود، همگى از آن او است.
و امّا از نظر قرآن آيات فراوانى بر توحيد در خالقيت، تصريح مىنمايد كه به عنوان نمونه، به يكى از آنها اشاره مىكنيم:
«قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ القَهّارُ».
[۳]
- بگو: خدا آفريننده همه چيز و يگانه و غالب است.
بنابراين، توحيد در خالقيّت به صورت كلّى نمىتواند درميان إلهيّون مورد اختلاف باشد. چيزى كه هست، توحيد در آفرينش دو تفسير دارد كه ما هر دو را يادآور مىشويم:
الف: هر نوع نظام علّى و معلولى و روابط سببى و مسبّبى كه در ميان موجودات وجود دارد، همگى به علّة العلل و مسبّب الأسباب منتهى مىشود و در حقيقت، خالق مستقل و اصيل، خدا است و تأثير غير خدا در معلولهاى خود، به صورت تبعى و اذن و مشيّت او است.
در اين نظريّه به نظام علّت و معلول در جهان، كه علم بشر نيز از آن پرده برداشته است، اعتراف مىشود. ولى در عين حال مجموع نظام به گونهاى متعلّق به خدا است و او است كه اين نظام را پديد آورده و به اسباب، سببيّت و به علّتها، عليّت و به مؤثرها تأثير بخشيده است.
ب: در جهان، تنها يك خالق وجود دارد و آن خدا است و در نظام هستى، هيچ نوع تأثير و تأثّرى، ميان اشيا وجود ندارد و خدا، خالق بلاواسطه تمام پديدههاى طبيعى است و حتى قدرت بشر، در فعل او نيز، تأثيرى ندارد.
بنابراين، در جهان يك علّت بيش نداريم و او جانشين تمام آنچه كه علم، به عنوان علل طبيعى معرّفى مىكند، مىباشد.
البته چنين تفسيرى براى توحيد در خالقيّت، مورد عنايت گروهى از دانشمندانِ اشاعره مىباشد ولى برخى از شخصيّتهاى آنان؛ مانند امام الحرمين
[۴]و در اين اواخر، شيخ محمّد عبده در رساله توحيد به انكار اين تفسير برخاستهاند و تفسير نخست را برگزيدهاند.
۳- توحيد در تدبير
از آنجا كه آفرينش مخصوص خدا است، تدبير نظام هستى نيز از آن او مىباشد و در جهان تنها يك مدبّر وجود دارد و همان دليل عقلى كه توحيد در خالقيّت را تثبيت مىكند، توحيد در تدبير را نيز به ثبوت مىرساند.
قرآن مجيد نيز در آيات متعدّدى خداوند را تنها مدّبر جهان معرفى مىنمايد و مىفرمايد:
«قل أغير اللَّه أبغى ربّاً و هو ربُّ كلّ شئ».
[۵]
- بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم در حالى كه او مدّبر همه چيز است.
البته همان دو تفسيرى كه درباره توحيد در خالقيّت بيان شد، در مورد توحيد در تدبير نيز مطرح مىگردد و از نظر ما مقصود از توحيد در تدبير، انحصار تدبير استقلالى به خدا است.
بر اين اساس، اين كه در ميان موجودات نظام هستى، نوعى تدبيرهاى تبعى وجود دارد، همگى به اراده و مشيّت خدا صورت مىگيرد. قرآن كريم نيز، به اين نوع مدبّرهاى وابسته به حق، اشاره مىكند و مىفرمايد:
«فَالْمُدَبِّراتِ أمْراً».
[۶]
- آنان كه امور، نظام هستى را اداره مىكنند.
۴- توحيد در حاكميت
توحيد در حاكميّت بدان معنا است كه حكومت به صورت يك حقّ ثابت از آن خدا است و تنها او حاكم بر افراد جامعه مىباشد، چنانكه قرآن مجيد مىفرمايد:
«إنِ الْحُكْمُ إلّالِلّهِ».
[۷]- حقّ حاكميّت تنها از آن خدا است.
بنابراين حكومت ديگران بايد به مشيّت او صورت پذيرد تا انسانهاى وارستهاى زمام امور جامعه را در دست بگيرند و مردم را به سرمنزل سعادت و كمال رهبرى نمايند، چنانكه قرآن كريم مىفرمايد:
«يا داوُودُ إنّا جَعَلْناكَ خَلِيْفَةً فِى الْأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ الناسِ بِالْحَقِّ».
[۸]
- اى داوود، ما تو را به عنوان نماينده خويش در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم، به حقّ حكم و فرمانروايى نما.
۵- توحيد در طاعت
توحيد در طاعت، به معناى آن است كه مطاع بالذّات و كسى كه پيروى از او، اصالتاً لازم است، خداوند بزرگ مىباشد.
بنابراين، لزوم اطاعت ديگران؛ مانند پيامبر، امام، فقيه، پدر و مادر همگى به فرمان و اراده او است.
۶- توحيد در قانونگذارى و تشريع
توحيد در تقنين بدان معنا است كه حقّ قانونگذارى و تشريع، تنها از آنِ خدا است. بر اين اساس، كتاب آسمانى ما، هرگونه حكمى را كه از چهارچوب قانون الهى خارج باشد مايه كفر، فسق و ستم قلمداد مىنمايد، آنجا كه مىفرمايد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُوْنَ».
[۹]
- آنانكه براساس قوانين الهى حكم نمىكنند، كافرند.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الفاسِقُوْنَ».
[۱۰]
- آنانكه براساس قوانين الهى، حكم نمىكنند، فاسقند.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُوْنَ».
[۱۱]
- آنانكه بر مبناى مقررّات الهى حكم نمىنمايند، ستمگرانند.
۷- توحيد در عبادت
مهمترين بحث پيرامون توحيد در عبادت، تشخيص معناى «عبادت» است؛ زيرا همه مسلمانان در اين مسأله، اتّفاق نظر دارند كه عبادت مخصوص خدا است و جز او را نمىتوان پرستش نمود چنانكه قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
«ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعِيْنُ».
[۱۲]
- تنها تو را مىپرستيم و از تو كمك مىجوييم.
از آيات شريفه قرآن، چنين استفاده مىشود كه اين مسأله، يك اصل مشترك در ميان دعوت تمام پيامبران بوده است و همه سفيران الهى به منظور تبليغ آن، برانگيخته شدهاند. قرآن مجيد، در اين زمينه مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِىْ كُلِّ امّةٍ رَسُوْلًا أنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُو الطّاغُوتَ».
[۱۳]
- ميان هر امّتى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از سركشان و طغيانگران دورى گزينيد.
بنابراين در اين اصل مسلّم كه پرستش مخصوص خدا است و جز او را نبايد عبادت نمود سخنى نيست و هيچ فردى را نمىتوان موحّد دانست مگر اينكه اين اصل را بپذيرد.
سخن در جاى ديگر است و آن اين كه معيار تشخيص «عبادت» از غير عبادت چيست؟
و آيا مثلًا بوسيدن دست معلّم، پدر و مادر، علما و دانشمندان و هر نوع كرنشى كه در برابر ذوىالحقوق، صورت پذيرد عبادت آنها بشمار مىرود؟ و يا اين كه عبادت به معناى مطلق خضوع و كرنش فوقالعاده نيست بلكه در آن، عنصرى معتبر است كه تا آن عنصر در ماهيّت عمل تحقق نيابد، هيچ نوع خضوع، هر چند در حدّ سجده باشد، رنگ پرستش به خود نمىگيرد.
اكنون بايد ديد آن عنصر كه به خضوعها و كرنشها، نام عبادت و عنوان پرستش مىدهد، چيست؟ و اين مسأله مبحثى مهمّ است.
برداشتى نادرست از عبادت
گروهى از نويسندگان عبادت را به معناى «خضوع» و يا «خضوع فوقالعاده»، تفسير نمودهاند، ولى اين گروه، در حلّ يك رشته آيات قرآنى، فرو ماندهاند. قرآن مجيد به صراحت مىفرمايد به فرشتگان دستور داديم كه براى
آدم سجده كنند:
«وَ إذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ».
[۱۴]
- به فرشتگان گفتيم: بر آدم، سجده كنيد.
سجده بر
آدم درست به همان كيفيّت بود كه سجده بر خدا انجام مىگرفت، در حالى كه اوّلى ابراز تواضع و فروتنى بود و دومى، عبادت و پرستش.
اكنون چرا اين دو سجده يكنواخت، دو ماهيّت مختلف پيدا كردند؟
قرآن، در جاى ديگر مىفرمايد: يعقوب پيامبر، با فرزندان خود، بر حضرت يوسف، سجده نمودند:
«وَ رَفَعَ أَبَويْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أبتِ هذا تَأْوِيْلُ رُؤياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّىْ حَقّاً».
[۱۵]
- و حضرت يوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همه آنان براى وى به سجده درافتادند و يوسف گفت: اى پدر، اين است تأويل رؤيايى كه پيش از اين ديده بودم و خداوند حقّانيت آن را ثابت فرمود.
لازم به تذكّر است كه مقصود حضرت يوسف، از رؤياى پيشين، همان است كه در خواب ديده بود، يازده ستاره همراه با خورشيد و ماه براى وى سجده مىنمايند، چنانكه قرآن از زبان يوسف چنين مىفرمايد:
«إنّى رَأيْتَ أحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأيْتُهُمْ لِىْ ساجِدِيْنَ».
[۱۶]
من يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم كه براى من، سجده مىنمايند.
از آنجا كه حضرت يوسف سجده بستگان خود را به عنوان تأويل رؤياى ياد شده مىشمارد، روشن مىگردد كه منظور از يازده ستاره، همان يازده برادر وى و مقصود از خورشيد و ماه، پدر و مادر او مىباشند.
با اين بيان، روشن مىگردد كه نه تنها برادران يوسف، كه پدر آنان، حضرت يعقوب پيامبر نيز براى وى سجده كرد.
اينك سؤال مىكنيم: چرا چنين سجدهاى كه نهايت خضوع و فروتنى است، نام عبادت به خود نگرفت؟
عذر بدتر از گناه!
در اينجا، گروه ياد شده، وامانده از پاسخ چنين مىگويند: از آنجا كه اين خضوعها با فرمان خدا صورت گرفت ديگر شرك نيست.
ولى ناگفته پيداست كه اين پاسخ، بسيار ناشيانه است؛ زيرا اگر ماهيّت يك عمل ماهيّت شرك باشد، هرگز خدا با آن فرمان نمىدهد.
قرآن مجيد مىفرمايد:
«قُلْ إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ أتقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مالا تَعْلَمُونَ».
[۱۷]
- بگو: خدا شما را به فحشا فرمان نمىدهد. آيا آنچه را نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد؟
اصولًا فرمان خدا، ماهيّت شئ را دگرگون نمىسازد، اگر حقيقت خضوع در برابر يك انسان، پرستش او باشد و خدا هم به آن فرمان دهد، نتيجه آن، فرمان به پرستش خود خواهد بود.
حلّ اشكال، و معناى حقيقى عبادت
تا اينجا روشن شد كه اصل «ممنوعيّت پرستش غير خدا» مورد اتفاق همه موحّدن جهان مىباشد. از سوى ديگر معلوم گرديد كه سجده فرشتگان براى
آدم و سجده يعقوب و فرزندان وى براى يوسف پرستش آن دو، به شمار نمىرود.
اينك بنگريم چه عاملى موجب آن مىگردد كه حركتى يك بار، عنوان عبادت به خود بگيرد ولى بار ديگر، همان حركت با همان ويژگى، از جرگه عبادت، بيرون باشد؟
با مراجعه به آيات قرآن، روشن مىگردد كه عبادت، خضوع در برابر موجودى است كه توأم با خدا دانستن و يا نسبت دادن كارهاى خدايى به وى باشد. از اين بيان، به خوبى معلوم مىشود كه اعتقاد به خدا و يا اعتقاد به توانايى او بر انجام كارهاى خدايى، همان عنصرى است كه هرگاه با خضوعى همراه باشد، به آن رنگ عبادت مىبخشد.
مشركان جهان؛ اعمّ از ساكنان شبه جزيره و مانند آنها، در برابر موجوداتى خضوع و خشوع مىنمودند كه آنها را مخلوق خدا مىدانستند، امّا در عين حال معتقد بودند كه بخشى از كارهاى خدا كه حدّ نازل آن، حقّ بخشودگى گناهان و مالكيّت مقام شفاعت باشد، به آنها واگذار شده است.
گروهى از مشركان بابل در مقابل اجرام آسمانى، به پرستش مىپرداختند و آنها را «ربّ» خود نه «خالق و آفريدگار» مىدانستند، بعنوان
كسانى كه تدبير و كارگردانى جهان و انسانها به آنها واگذار شده است و سرگذشت حضرت ابراهيم، در مقام مناظره با آنان، روى همين اصل، صورت پذيرفت؛ زيرا مشركان سرزمين بابل، هرگز آفتاب و ماه و ستارگان را خداى آفريدگار نمىدانستند بلكه آنان را مخلوقات قدرتمندى تلقّى مىكردند كه- ربوبيت و كارگردانى جهان، به آنان واگذار شده است.
آيات قرآنى نيز كه بيانگر مناظره ابراهيم با مشركان بابل است، روى كلمه «ربّ» تكيه مىكند
[۱۸]و لفظ «ربّ» به معناى صاحب و مدبّر مملوك خود مىباشد.
عرب، به صاحب خانه مىگويد: «ربّ البيت» و به صاحب مزرعه مىگويد: «ربّ الضيعه» به خاطر اين كه كارگردانى منزل و كشتزار، برعهده صاحب آن مىباشد.
قرآن مجيد، با معرّفى نمودن خدا به عنوان تنها مدبّر و پروردگار جهان، به مبارزه با گروه مشركان برمىخيزد و همگى را به سوى پرستش خداى يگانه فرا مىخواند و چنين مىفرمايد:
«انَّ اللَّهَ رَبِّىْ وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوْهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيْمٌ».
[۱۹]
- خداى بزرگ، ربّ من و ربّ شما است، پس او را بپرستيد كه اين، راه راست مىباشد.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إلهَ إلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَىءٍ فَاعْبُدُوْهُ».
[۲۰]
- او است خدايى كه ربّ شما است، هيچ خدايى جز او وجود ندارد، آفريننده هر چيز است، پس او را پرستش نماييد.
و در سوره «دخان» مىفرمايد:
«لا إلهَ إلَّا هُوَ يُحْيِىِ وَ يُمِيْتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آباءِكُمُ الْأَوَّلِيْنَ».
[۲۱]
- خدايى جز پروردگار يگانه نيست، زندگى مىبخشد و مىميراند، پروردگار و مدّبر امور شما و پدران پيشين شما مىباشد.
قرآن كريم، به نقل از حضرت عيسى، چنين مىفرمايد:
«وَ قالَ الْمَسِيْحُ يا بَنِىْ اسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّىْ وَ رَبّكُمْ».
[۲۲]
- حضرت عيسى فرمود: اى بنىاسرائيل، خدا را بپرستيد كه ربّ من و شما است.
از آنچه گذشت به روشنى معلوم مىگردد هرگونه خضوعى كه از اعتقاد به ربوبيّت و خدايى طرف و نسبت دادن كارهاى الهى به وى، پيراسته باشد، نمىتواند به عنوان «عبادت» قلمداد گردد، هر چند از نظر خضوع و فروتنى در درجه نهايى باشد.
بنابراين، خضوع فرزند در برابر پدر و مادر و خضوع امّت در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله كه از چنين قيدى پيراسته است، هرگز عبادت آنان نخواهد بود.
براين اساس، بسيارى از موضوعات مانند:
تبرك جستن به آثار اولياى الهى و بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم آنان، توسّل به عزيزان درگاه خدا، نداى بندگان وارسته پروردگار، و بزرگداشت زاد روز و يا وفيات اولياى خدا و ... كه برخى افراد ناآگاه به آنها، رنگ پرستش غير خدا و شرك مىدهند، همگى از گردونه «عبادت» و پرستش غيرخدا، بيرون است.
مراجعه شود: شيعه پاسخ مىدهد ؛ ص ۲۳۸
[۴]- ملل و نحل( شهرستانى)، ج ۱
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1657
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گاهي با آيه پنجم سوره احقاف، استدلال ميشود كه درخواست حاجت از غير خدا ممنوع است زيرا آنها از خواسته ما بيخبرند. اينك متن آيه و ترجمه آن:
{وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ} (احقاف: 5)
چه كسي گمراهتر است از آن كس كه معبودي غير خدا را ميخواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نميگويد و از خواندن آنها (كاملاً) بيخبر است؟! (و صداي آنها را هيچ نميشنود).
پاسخ:
يكي از انواع تفسير به رأي اين است كه آياتي را كه درباره مشركان وارد شده درباره مسلمانان تفسير كنيم. آيه يادشده مربوط به مشركان است كه معتقد به خدايي بتهاي خود بودهاند و آنها را خدايان كوچك پنداشته و تصوّر ميكردند كه كارهاي خداي بزرگ در دست آنهاست و قرآن به اين حقيقت اشاره ميكند:
{وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ…} (زمر: ۸)
و براي خداوند همتاياني قرار ميدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد….
و در آيه ديگر مقام بتها را در نزد مشركان چنين توصيف ميكند:
{وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ} (بقره: ۱۶۵)
برخي از مردم همانندهايي براي خدا برميگزينند و مانند خدا به آنها عشق ميورزند.
بنابراين بتها را امثال خدا و همانند او ميپنداشتند و حتي در جنگها همراه خود ميبردند تا آنها را كمك كنند و قرآن به اين حقيقت اشاره ميكند: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ}؛ «به جز خدا خداگونههايي را برگزيدند شايد ياري شوند». (يس: ۷۴)
و نيز عزّت و ذلّت را در دست بتها ميدانستند و قرآن اين انديشه باطل را از آنان نقل ميكند: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا}؛ «جز خدا، خداگونههايي برگزيدند تا براي آنان آبرويي باشند». (مريم: ۸۱)
بنابراين قرآن در مورد اين گروه خيره سر ميفرمايد: {وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ}، يعني مشركان عصر رسالت را خطاب ميكند كه از بتهاي چوبي و فلزي، درخواست حاجت ميكردند، درحاليكه آنها نميشنيدند و نميديدند.
اين چه ارتباطي به موحّداني دارد كه نه به الوهيت و خدايي امامان و صالحان معتقدند و نه ميگويند كه كارهاي خدا به آنان سپرده شده بلكه آنها را انسانهايي والا ميدانند كه از قرب و منزلت بيشتري نزد خدا برخوردارند و اگر دعا كنند خدا دعاي آنها را در درگاه الهي مستجاب ميكند، و آنان سخنان ما را ميشنوند.
با اين بيان فرق دو نوع دعا روشن شد: دعاي مشركان و دعاي موحدان.
اوّلاً: مشركان بتها را ندّ و مثل خدا ميپنداشتند ولي موحدان براي خدا ندّ و مثلي قائل نبوده و انبيا و اوليا را مخلوق خدا ميدانند.
ثانياً: مشركان تصوّر ميكردند كه كارهاي خدا به بتها واگذار شده، درحاليكه موحّدان، به چنين تفويضي نميانديشند و خدا را مدبّر جهان ميدانند و كراراً در قرآن، اين آيه را ميخوانند: {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ}، «او امور جهان را تدبير ميكند». (يونس: ۳ و ۳۱؛ رعد: ۲؛ سجده: ۵) و بدان اعتقاد دارند. با وجود اين تفاوتهاي ريشهاي چگونه ميتوان اين دو گروه را به هم تشبيه كرد؟
ثالثاً: بتهاي آنان سنگي و چوبي بودند و شنوايي نداشتند تا پاسخ بگويند ولي انبيا و اوليا پس از رحلت از اين جهان زندگي خاصّي در آن جهان دارند و لذا ما بر پيامبر (ص) سلام ميكنيم و ميگوييم: «السلام عليك أيّها النبي» و در زيارت به او خطاب ميكنيم و همچنين آيات و روايات بر حيات برزخي آنان گواهي ميدهد. ازاينرو هر نوع تشكيك در اين مورد انكار مسلمات قرآن و احاديث است.
مراجعه شود:
جدال احسن، ص ۵۵.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1657
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پاسخ:
نامگذاريها نشان از گرايش ها و تمايلات افراد دارد. نامگذاري با اسامي همچون عبدالحسين و عبد العلي نوعي تعبير استعاري و تشبيهي است كه براي اظهار ارادت است. يعني همچنان كه در عبد و مولاي عرفي، عبد مطيع محض مولاي خود است، من هم مطيع اوامر تو هستم. چرا كه تو امام و هادي و خليفه و جانشين پيامبر اكرم (ص) در تبيين دين و معارف و احكام دين هستي.
اساساً ارزش و مقام امام حسين (ع) به خاطر اوج عبوديت و بندگي خالصانه او به درگاه خداوند است.
ارادت و علاقه ما به امام حسين (ع) نيز برخواسته از همين نكته است به همين جهت كسي كه از روي ارادت به امام حسين (ع) نام فرزندش را عبدالحسين مي گذارد، حسين (ع) را خدا و رب نمي داند بلكه اين نحوه نامگذاري از باب تشبيه است كه در ادبيات رايج است. تشبيه رابطه خود با امام حسين (ع) به رابطه ميان عبد و مولاي عرفي است. يعني در واقع خود را مطيع و پيرو امام و خليفه پيامبر معرفي مي كند. به كار بردن تعابير استعاري و تشبيهي در عرف اهل زبان و در ادبيات همه ملل و اقوام، امري رايج است. به عنوان مثال: وقتي دوستي كه مدتهاست دوستش را نديده اند، ناگهان از در منزل وارد شود به او ميگويد ماه طلوع كرد يا مي گوئيد ستاره سهيل ديده شد. يا در مورد كسي كه در رفتار و گفتار و داوري هايش حق و عدالت را كاملاً رعايت مي كند، مي گوئيد او عبدالعدل است يا مي گويند او «عدل» است گويا عدل مجسم شده در چنين فردي. همه اين تشبيهات براي رساندن معاني خاصي هستند. يا كسي كه مستدل و منطقي استدلال و عمل مي كند مي گوئيد عبدالدليل است . مقصود اين نيست كه ديگر عبد خدا نيست و دليل را خدا و رب خود قرار داده است بلكه كنايه از منطقي بودن و استدلالي بودن مواضع اوست.
عبدالحسين يعني مطيع و پيرو امام حسين (ع). همانگونه كه يك عبد و غلام از مولاي خود اطاعت و پيروي مي كند.
توضيح بيشتر:
۱. عبوديت در مقابل الوهيت؛روشن است كه استعمال عبوديت در چنين موردى، به معناى مملوك بودن است كه شامل تمام بندگان خدا مىشود. منشأ مملوك بودن انسان، خالق بودن خداوند متعال و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز مخلوق بودن است، فقط به اسم خداوند متعال اضافه مىشود و مىگويند: «عبداللَّه» زيرا:
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً.
[۱]
«هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست جز آنكه خدا را بنده و فرمان بردار است.»
همچنين قرآن به نقل از حضرت مسيح مىفرمايد:
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً.
[۲]
«من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.»
۲. عبوديت قراردادى؛چنين عبوديتى ناشى از غلبه و پيروزى انسانى بر انسان ديگر در ميدان جنگ است.
دين اسلام اين نوع عبوديت را تحت شرايطى خاص كه در فقه بيان شده پذيرفته است. اختيار افرادى كه در جنگ به دست مسلمانان اسير مىشوند با حاكم شرع است و او مىتواند يكى از راههاى سهگانه را برگزيند؛ آزادسازى اسيران بدون دريافت غرامت، آزاد كردن آنان در مقابل اخذ غرامت و در اسارت نگهداشتن آنها.
در صورت سوم، فرد اسير «عبد» مسلمانان محسوب مىشود و به همين دليل در كتب فقهى، بابى به نام «عبيد و اماء» منعقد شده است.
به عنوان مثال، قرآن مىفرمايد:
وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.
[۳]
«مردان و زنان بى همسرِ خود را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند. خداوند از فضل خود آنان را بىنياز مىسازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه است.»
در اين آيه، خداوند اسيران جنگى را بندگان و كنيزان مسلمانان مىداند و مىفرمايد: ... عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ .... در اينجا «عبد» به نام غير خداوند اضافه شده است.
۳. عبوديت؛در اينجا عبوديت به معناى اطاعت و فرمانبردارى است
و در كتابهاى لغت اين معنى آمده است.
[۴]بنابراين، در نامهايى مانند «عبد الرسول» و «عبد الحسين» معناى سوم مورد نظر است. عبدالرسول و عبدالحسين يعنى؛ مطيع پيامبر صلى الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام. و بى شك چون اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و اولىالأمر واجب است هر مسلمانى مطيع پيامبر و ائمه عليهم السلام بعد از ايشان مىباشد:
... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ....
[۵]
«اطاعت كنيد خدا را و پيامبر خدا و اولى الأمر [/ اوصياى پيامبر] را ...»
بر اساس اين آيه، قرآن كريم پيامبر را «مُطاع» و مسلمانان را «مطيع» معرفى كرده است و اگر كسى همين معنا را در نام فرزند خود بگنجاند، نه تنها قابل سرزنش نيست كه شايسته ستايش است. ما افتخار مىكنيم كه مطيع پيامبر و حضرت امام حسين باشيم و به فرمان آنها گوش فرا دهيم.
البته واضح است كه ميان «عبدالرسول» و «عبداللَّه» بودن، منافاتى نيست و انسان در عين حالكه عبد خداوند است، مطيع پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هست؛ زيرا دانستيم كه عبوديت در مورد خداوند، عبوديت تكوينى و ناشى از خالقيّت حق است، اماعبوديت در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله ناشى از تشريع و دستور خداوند مىباشد كه انسانها را به اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله مىخواند و پيامبر صلى الله عليه و آله را مُطاع مىنامد. ميان اين دو استعمال، فاصله و تفاوت بسيار است.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص ۱۷ و محمد طبرى، پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان، ۱جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: ۱۳۸۶، ۲.
[۴]- لسان العرب و القاموس المحيط، ماده« عبد».
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1619
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0